کد مطلب:292468 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

حکایت هفتاد و پنجم: ملاّ علی تهرانی

حاجی ملا علی تهرانی فرزند حاجی میرزا خلیل طبیب بطور شفاهی به من خبر داد و آن مرحوم اغلب سالها به زیارت ائمه سامره: مشرف می شد و اُنس عجیبی به سرداب مطهر داشت و از آنجا طلب فیوضات می كرد و در آنجا امید رسیدن به مقامات عالیه را داشت و می فرمود: هیچ وقت نشد كه زیارتی بكنم و كرامتی نبینم. و در روزهای اقامت من در سامره ده مرتبه مشرف شدند و در منزل حقیر ساكن می شدند و هر چه می دیدند پنهان می كردند و اصرار داشتند كه پنهان نمایند حتی عبادت های دیگر را نیز پنهان می كردند. وقتی التماس كردم كه از آن كرامت ها چیزی بگویند فرمود: بارها شده كه در شب های تاریك كه مردم همه در خواب بودند و هیچ صدا و حركتی از كسی شنیده نمی شد به سرداب مشرف می شدم. در كنار سرداب قبل از داخل شدن و پایین رفتن از پله ها نوری را می دیدم كه از سرداب غیبت روی دهلیز و دیوار می تابد اوّل از محلّی به محلّی دیگر حركت می كند مثل اینكه شمعی در دست كسی است و از مكانی به مكان دیگر حركت می كند و پرتو آن نور در اینجا می تابد آنگاه پایین می روم و در سرداب مطهر داخل می شوم نه كسی را در آنجا می بینم و نه چراغی را. وقتی مشرف بودند و آثار استسقاء در او پیدا شد و خیلی صدمه می خورد. ( - استسقاء: نوعی بیماری كه انسان زیاد تشنه می شود. )

آنگاه به سرداب مطهر مشرف شدند و فرمودند: امشب طلب شفای عوامی را كردم، به سرداب مطهر رفتم و در آن صفّه كوچك ( - عوامی: منسوب به عوام، مانند عوام. )

داخل شدم و پاهای خود را به قصد شفا داخل آن چاه كه عوام به آن چاه غیبت می گویند كردم و خود را آویزان نمودم. مدّت كمی نگذشت كه بیماری به یكباره برطرف شد و آن مرحوم برای مجاورت در آنجا عازم شد ولی بعد از برگشت از نجف اشرف مانع شدند و مرض و بیماری شدّت یافت و در آخر صفر سال 1290 مرحوم شدند .